عمر اگر باقی است بوسی زان دهن خواهم گرفت


خون خود را ازان لب شکرشکن خواهم گرفت

گر به هشیاری حجابش مانع احسان شود


در سر مستی ازان شیرین سخن خواهم گرفت

یا به خون خود لبش را می کنم یاقوت رنگ


یا عقیق آبدارش در دهن خواهم گرفت

از لطافت گر ز آغوشم کند پهلو تهی


رخصت نظاره ای زان سیمتن خواهم گرفت

رشته هستی ز پیچ وتاب اگر کوته نشد


جرعه آبی ازان چاه ذهن خواهم گرفت

همچو قمری رخصت بر گرد سر گردیدنی


هر چه باداباد، ازان سرو چمن خواهم گرفت

گر چه از مینا کسی نگرفته خون جام را


خونبهای دل ازان پیمان شکن خواهم گرفت

چشم من در پاکدامانی کم از یعقوب نیست


سرمه بینش ز بوی پیرهن خواهم گرفت

می شود پامال صائب چون شود دعوی کهن


در همین جا خونبهای خویشتن خواهم گرفت